
- فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان و اقتصاددان آلمانی
- مبدع نظریه سوسیالیسم
- دکترای فلسفه از دانشگاه جنیا
|
نظریه نظام طبقاتی و زوال سرمایهداری کلاسیک
مارکس معتقد است که سرمایهداری از طریق پیکار طبقاتی در درون نظام فئودالیسم و در نتیجه زوال این سیستم به وجود میآید. در سرمایهداری دو طبقهی سرمایهدار و کارگر ظاهر میشوند، سرمایهداران، مالک زمین و ابزار تولید هستند ولی کارگران برای امرار معاش باید کار کنند. نیروهای تولیدی در سرمایهداری با سرعت فراوان رشد میکنند در حالی که روابط تولیدی از این رشد عقب میماند. عامل اصلی این عقب ماندگی، تضادی است که بین روابط اجتماعی تولید و شیوه تولیدی که بر مبنای مالکیت خصوصی استوار است، وجود دارد. به عبارت دیگر از آنجا که جامعه سرمایهداری بر انگیزه سود استوار است و سرمایهداران مالک ابزار تولید هستند، در وضعی قرار میگیرند که میتوانند کارگران را استثمار کنند. تولید توسط هزاران کارگری که در کارخانهها به کار اشتغال دارند انجام میگیرد، حال آنکه محصول کار آنها به صورت سود به جیب سرمایهداران میرود.
تضاد ماهوی سرمایهداری با ایجاد بحرانهای اقتصادی و بیکاری، به مبارزه طبقاتی منجر میشود و سرانجام کارگران به انقلاب دست میزنند و «سوسیالیسم» به وجود می آید.
مارکس معتقد است که در سوسیالیسم مالکیت شخصی و استثمار کارگران از بین میرود و توزیع ثروت بر مبنای کمیت و کیفیت کار انجام میگیرد. از نظر مارکس، وجود سوسیالیسم به عنوان یک نظام اقتصادی موقتی قبل از کمونیسم لازم است.
مارکس می گوید: اولاً در سوسیالیسم، «دیکتاتوری پرولتاریا » به وجود می آید. طبقه پرولتر یا زحمتکشان (کارگران) باید مطمئن شوند که سرمایهداران دوباره اعمال نفوذ خواهند کرد. ثانیاً گرچه اقتصاد قبل از رسیدن به مرحله «تنگناهای اقتصادی» بازمانده از سیستم سرمایهداری همچنان باقی بمانند، وظیفه اقتصادی سوسیالیسم ایجاب میکند که این تنگناها از میان برداشته شود. دلیل سومی که در مورد علت استقرار سوسیالیسم قبل از کمونیستم – توسط لنین – ارائه شد، به این نکته اشاره میکند که بشر باید خود را از نظر روحی برای رسیدن به مرحله «کمونیسم» آماده کند. به عبارت دیگر، بشر خود را باید قانع کند که سیستم کمونیستی از سرمایهداری بهتر است، زیرا در این نظام، مالکیت، اشتراکی است و لذا با اینکه سطح زندگی در اقتصاد کمونیستی پایینتر از سرمایهداری است، اختلاف طبقاتی از بین رفته و زندگی بهتری برای همگان به وجود می آید.
نظریه توسعه اقتصادی سرمایهداری و تبدیل آن به سوسیالیسم
مارکس در آغاز، نظام سرمایهداری را از دید جامعه شناسی تعریف کرد و سپس عملکرد آن را با دید اقتصادی تحلیل نمود. سرمایهداری از نظر مارکس نظامی است که در آن دو طبقه اجتماعی وجود دارد. طبقه سرمایهدار یا بورژوا که مالک کلیه ابزار تولید و زمین می باشد و از درآمد حاصل از این مالکیت زندگی میکند، و طبقه کارگریا پرولتاریا که چون فاقد مالکیت خصوصی این ابزار است برای امرار معاش مجبور است نیروی کار خود را به عنوان یک کالا به طبقه سرمایه دار بفروشد.
به نظر مارکس، نظام سرمایهداری فقط یک وظیفه اقتصادی دارد و آن صنعتی کردن جامعه است. بعد از آنکه جامعه صنعتی شد، سرمایهداری مسائل متعدد اقتصادی و اخلاقی به وجود آورده و ریشههای دگرگونی خود را پیریزی میکند. این مسائل به تدریج شرایط را برای انقلاب کارگری آماده میکند و بعد از آن نظام اشتراکی و یا به قول مارکس «سوسیالیسم» ایجاد خواهد شد.
از دیدگاه تاریخی مارکس، سرمایهداری در دو مرحله ابتدایی و مرحلهی بلوغ قابل بررسی است:
- در مرحله اول، سرمایهداری از اوایل قرن هیجدهم تا اواسط قرن نوزدهم شاهد توسعه و رشد اقتصادی بی مانندی بوده است. در این مرحله، نظام اقتصادی با مکانیسم بازارها و شرایط رقابت کامل، وظایف اقتصادی خود را انجام میدهد و تضاد طبقاتی و مسائل ناشی از آن چندان محسوس نیست.
- مرحله دوم سرمایهداری از اواسط قرن نوزدهم شروع شده و از تکنولوژی نوین در امر تولید استفاده کرده است. این مرحله شاهد مسائل متعدد اقتصادی و اخلاقی سرمایهداری بوده است.
در نیمه دوم قرن نوزدهم به علت از بین رفتن رقابت کامل و پیدایش انحصارات، تمرکز ثروت و نوعی کنترل اقتصادی پدید آمد. این تغییرات باعث به وجود آمدن مسائل متعددی مانند توزیع غیرعادلانه درآمد، تضاد طبقاتی، بیکاری، رکود اقتصادی و بالاخره شکاف های اجتماعی شد.
نظریه بحران اقتصادی در نظام سرمایهداری
مارکس محصولات کارخانه را که صرفاً به منظور مبادله، تولید می شوند، «کالا» مینامد. بنابراین، اقتصاد مارکسیسم، یعنی اقتصادی که در آن محصولات کارخانهای به منظور مبادله تولید میشوند، به « اقتصاد کالا» معروف است. در مقابل، به اقتصادی که در آن کالا نه به منظور فروش، بلکه برای مصرف مستقیم تولید میشود، «اقتصاد طبیعی » میگویند. برای اینکه اقتصاد طبیعی به اقتصاد کالا تبدیل شود، علاوه بر تقسیم کار، باید مالکیت خصوصی ابزار تولید نیز وجود داشته باشد. از طرف دیگر، برای اینکه محصول کار بشر، به منزلهی یک کالا محسوب شود باید حتماً نیازی از نیازهای متعدد انسان را ارضا کند، یعنی کالا باید دارای مطلوبیت یا ارزش استفاده باشد. بنابراین، گوشت و نان هر کدام یک کالا تلقی می شوند چون جزو آن دسته از محصولات کار بشر هستند که یکی از نیازهای او را برطرف میکنند. اما هوا و آب در روستا چون محصول کار انسان نیستند، هر چند، گرچه دارای مطلوبیت هستند از نظر مارکس کالا محسوب نمیشوند. همچنین اگر کالایی صرفاً برای مصرف شخصی تولید می شود ( مانند کشت گندم برای مصرف شخصی )، چون مبادله نمیگردد کالا نیست. لیکن هر گاه همین کالا یعنی گندم برای مبادله تولید شود، در اقتصاد مارکس، یک کالا به حساب می آید. در اقتصاد تهاتری، کالا با یک نسبت معین با کالاهای دیگر مبادله میشود. فرضاً یک تن علوفه با سه دست کت و شلوار مبادله میشود. همین نسبت، ارزش مبادله را در چنین اقتصادی تعیین میکند. در اقتصاد پولی، این نسبت به وسیلهی قیمت تعیین میشود و این نسبت در واقع برابر با ارزش نیروی کاری است که اجتماعاً برای نگهداری هر کارگر و خانوادهی او جهت یک زندگی در سطح حداقل معاش لازم است.
مارکس معتقد است که در سیستم ساده تولید و گردشکالا (C – M – C ) هیچگونه ارزش اضافیای تولید نمیشود زیرا همواره دو چیز برابر است که مبادله میگردد. در این سیستم، هر تولید کننده، مالک عوامل تولید است و فرایند تولید به صورتی است که کالا (C) در مقابل پول (M) مبادله میشود و پول نیز توسط دارندهی آن به کالا (C) تبدیل میگردد. لیکن در سیستم سرمایهداری تولید و گردش کالا (M – C – M’) ارزش اضافی به وجود میآید. در این سیستم، سرمایهداران مالک عوامل تولید و تجهیزات سرمایهای هستند و از این رو جریان تولید را با پول (M) شروع کرده و کالا (C) تولید میکنند و بعد از فروش آن پول (M’) به دست میآورند. در این فرآیند تولیدی، ارزش M’ باید از ارزش M بیشتر باشد تا اینکه تولید برای سرمایهدار سود داشته باشد. این تفاوت در سرمایهداری حتمی است زیرا M’ درآمدی است که برای سرمایه دار بعد از فروش کالا باقی می ماند. از این لحاظ تفاوت بین M’ و M (M’ > M) حجم ارزش اضافی را تشکیل میدهد که از طریق استثمار کارگر به جیب سرمایهدار میرود.
|