
- فیلسوف، حقوقدان و اصلاحگر اجتماعی انگلیسی
- یکی از چهار مرد بزرگ لیبرالیسم
- بنیانگذار سودمندگرایی مدرن
- استاد دانشگاه آکسفورد
|
اقتصاد رفاه و مطلوبیتگرایی
مکتب مطلوبیتگرایی بر آثار هیوم و سپس جرم بنتام و جان استوارت میل، استوار است. بنیاد این مکتب بر فلسفهای به نام لذتگرایی استوار است. طبق این فلسفه، لذت یا رفع درد، هدف زندگی است. اپیکور که او را بنیانگذار فلسفه لذت میدانند میگوید: «لذت، مبدأ و غایت زندگی سعادتمندانه است؛ زیرا ما لذت را به عنوان خیر نخستین میشناسیم که ذاتی و همراه ماست و با توجه به آن است که به هر انتخابی مبادرت میورزیم.»
طبق آموزههای این مکتب، هر کس چنان باید عمل کند که بیشترین مقدار ممکن خوبی را به وجود آورد. خوبی در اینجا یعنی شادی یا لذت. این نظریه معتقد است سود یا زیان انجام یا ترک یک کار یا دستهای از کارها، تعیینکننده درستی یا نادرستی اخلاقی آن است. رهنمود اقتصادی این مکتب در باب توزیع عادلانه اینگونه است: توزیع عادلانه درآمد، توزیعی است که مجموع مطلوبیت حاصل از آن برای جامعه، بیشینه باشد. دو تعبیر متفاوت از مطلوبیتگرایی وجود دارد که به آن اشاره میکنیم. بنتام از دیدگاهی در مطلوبیتگرایی دفاع میکند که به مطلوبیتگرایی عملنگر معروف است، طبق این برداشت، کاری خاص، تنها و تنها در صورتی درست است که هیچ کار ممکن دیگری برای فاعل در آن زمان (به نظر فاعل) شادی بیشتری نداشته باشد. این دیدگاه با برداشت فیلسوف مشهور مطلوبیتگرا و اقتصاد سیاسی جان استوارت میل متفاوت است. دیدگاه میل که در سال ۱۸۶۱ ارائه است مشهور به مطلوبیتگرایی قاعدهنگر است. این برداشت میگوید: «تنها و تنها کاری درست است که مطابق دستورات نظام اخلاقی باشد که آن نظام بیشتر از هر نظام اخلاقی مشابه شادی به همراه دارد.» بنابراین مطلوبیتگرایی قاعدهنگر معتقد است که عمل صحیح اخلاقی، عملی است که مطابق عرف اخلاقی بهینه باشد. عرف اخلاقی بهینه، عرفی است که اگر از جانب تمام اعضای جامعه یا دست کم آنهایی که دغدغه جدی نسبت به مسائل اخلاقی دارند پیروی شود، بیشترین مطلوبیت اجتماعی را نتیجه میدهد. جان هارسِنیایی؛ اقتصاددان، یکی از مشهورترین طرفداران این برداشت است.
طبق نظر بنتام (۱۹۷۰)، همانگونه که ما در مقام فرد زندگیمان را با انتخاب چیزهایی راه میبریم که به گمانمان خوشبختیمان را بیشینه میکنند، دولت هم باید در انتخاب اینکه چه اعمالی را انجام دهد و چه سیاستهایی را اختیار کند مبنا را تعیین این مسئله قرار دهد که چه چیزی خوشبختی دولت یا کشور را بیشینه میکند. اما بیشینه کردن خوشبختی دولت چه معنایی دارد؟ بنتام میگفت این به معنی بیشینه کردن خوشبختی اعضای آن جامعه است. بنتام این کار را بیشینه کردن مطلوبیت میخواند و آن را چنین تعریف میکرد:
منظور از مطلوبیت، خاصیتی است در هر چیزی که سبب میشود آن چیز نفع، مزّیت، لذّت، نیکی یا خوشبختی به بار آورد (که همه اینها در مورد فعلی یک چیز هستند)، یا (که آن هم باز به همان چیز برمیگردد) مانع از رخدادن زیان، خسران، درد، شر، یا ناخوشی برای ذینفعی شود که نفعش مورد توجه است. اگر آن ذینفع اجتماع یا جامعه در صورت کلیاش باشد آنگاه مطلوبیت خوشبختی اجتماع یا جامعه است و اگر آن ذینفع یک شخص باشد،آنگاه مطلوبیت خوشبختی آن فرد است.
بنتام آنگاه اصل مطلوبیت را اصلی تعریف میکند که به دولت امر میکند تا مطلوبیت جامعه را بیشینه کند. او از این اصل بر این اساس دفاع میکند که راهی است برای آنکه قانونگذاری بر مبنایی درست و عقلانی انجام گیرد، و قانونگذاران را تشویق میکند تا برای آزمون قوانین پیشنهادیشان از این فرمول ساده و روشن بهره بگیرند، نه آنکه به ادراکات شهودی مبهم، ناپخته و شاید جهتگیرانه و انحرافی اتکا کنند.
در سالهای اخیرتر، این نظر تعدیل شده و نظری موسوم به مطلوبیتگرایی میانگین پدید آمده است که ما را به سمت بیشینه کردن مجموع مطلوبیت اعضای جامعه بخش بر تعداد مردم در جامعه رهنمون شده است.
مطلوبیتگرایی کلاسیک و مطلوبیتگرایی میانگین بسیار شبیه هم هستند و تفاوتشان فقط در موضع متفاوت نسبت به این مسئله است که آیا خوشبختی را میتوان با افزایش جمعیت بیشتر کرد یا نه. همانگونه که فرمول ریاضی مطلوبیتگرایی کلاسیک آشکار میکند، اگر بیشینه کردن سرجمع مطلوبیت با افزایش تعداد جمعیت مقدور باشد، آنگاه حتی اگر میزان خوشبختی هر یک از افراد بسیار اندک هم باشد، باز مناسبتر آن است که جمعیت را بیشتر کنیم. در مقابل، مطلوبیتگرایان، میانگین سرجمع مطلوبیت اعضای جامعه را بخش بر تعداد جمعیت میکنند، پس از نظر آنان صرفاً با افزودن جمعیت نمیتوان مطلوبیت را بیشینه کرد. برای فهم بهتر مطلب در نظر آورید چه اتفاقی میافتد اگر بکوشیم سرجمع مطلوبیت را با افزایش جمعیت بیشتر کنیم. با اضافه شدن هر فرد جدید به جمعیت،n بزرگتر میشود، تا اینکه سرانجامn آنقدر بزرگتر میشود و مطلوبیت متعلق به هر فرد اضافی آن قدر کوچک میشود که جمع مطلوبیت بخش برn رو به کاهش میگذارد.
طبق نظر مطلوبیتگرایان میانگین، افزایش جمعیت فقط تا همین نقطه درست است. پس مطلوبیتگرایی میانگین به این معنا نیست که جامعه باید میانگین رفاه هر فرد را بیشینه کند، بلکه عملاً معادل دیدگاه مطلوبیتگرایانه بنتام است، با این استثنا که ترمزی بر تلاش برای افزایش سرجمع مطلوبیت با افزایش بیمهار و عظیم جمعیت مینهد.
به باور بنتام، دولت باید تلاش کند که افراد بهگونهای عمل کنند تا بیشترین مطلوبیت برای بیشترین افراد جامعه حاصل شود؛ بر همین اساس، بهعقیده او دولت، نقشی اساسی در تغییر دادن لذّتها به عهده دارد. به عقیده او، دولت خوب آن است که سیاستهایش باعث بالا رفتن مطلوبیت کل شود.
بنتام همچنین در قالب طرح مسأله نزولی بودن مطلوبیت نهایی، به این مهم اشاره دارد که یک فرد، بدین سبب کالای خاص را تقاضا میکند که مصرف آن کالا، برای او رضایت یا مطلوبیت حاصل میکند. هرقدر واحدهایی از یک کالا که مورد مصرف فرد در واحد زمان قرار میگیرد، بیشتر باشد، مطلوبیّت کلی که او بهدست میآورد، بیشتر است. در نتیجه، مطلوبیت کل افزایش مییابد؛ اما مطلوبیت اضافی یا مطلوبیت نهایی بهدست آمده از مصرف هر واحد اضافی از کالا، معمولاً کاهش میپذیرد.
در کل باید به این نکته اذعان داشت که بنتام به مطلوبیت و اصل نزولی بودن مطلوبیت نهایی اشاره نموده؛ این در حالی است که معاصرینش از این مسأله ناآگاه بودند.
لیبرالسیم اقتصادی
مهمترین اصل فکری و فلسفی نظام سرمایهداری است که از دو اصل اصالت فرد و آزادی فردی تشکیل شده است. بنتام، اجتماع را «پیکره فرضی» میداند؛ بنابراین به زعم وی، منافع اجتماع، چیزی بیش از مجموعه افراد تشکیلدهنده آن نیست. در نتیجه، فرد و منافع او بر منافع جامعه، تقدّم دارد. دلیل آن هم این است که محور اصلی اجتماع، فرد است. اجتماع، چیزی جز مجموع اجزای تشکیلدهنده آن، یعنی تکتک افراد نیست که با حفظ استقلال و هویت خود، آن را بهوجود آوردهاند. علاوهبر این، به لحاظ تاریخی هم، از آنجا که فرد، قبل از ایجاد جامعه وجود داشته، مقدم بر وجود اجتماع است. بنابراین حقوق و خواستههای او به لحاظ اخلاقی مقدم بر خواستهای جامعه قرار میگیرد؛ در نتیجه فردگرایی هستیشناختی، مبانی فلسفی فردگرایی اخلاقی و سیاسی را تشکیل میدهد. به باور بنتام، فردگرایی اخلاقی لیبرالی، ارزش را به دنیای واقعیت وابسته نمیداند؛ بلکه آن را ناشی از اراده انسان میشناسد. یکی از وجوه تقابل لیبرالیسم با مذهب نیز از همینجا سرچشمه میگیرد که تصوّر از خوب غیرقابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان میتواند آنرا پر کند. |